چهل شاخص
40shakhes
چهل شهید شاخص
لوگو اسپانسر

زندگی نامه و وصیت نامه شهید رضا دادبین‎

نویسنده : کاملیا فارسی
چهارشنبه, 25 اسفند 1400

دو نام شهادت و شهید، از دیرباز تا کنون با نام کشورمات عجین شده اند، چه در زمان وقوع انقلاب اسلامی، چه در زمان هشت سال دفاع مقدس و چه اکنون که شهیدان مدافع حرم و شهدای مدافع امنیت خودنمایی می کنند. اما در بین تمای شهدا، شهیدانی هستند که لحظه ای ما را به درنگ وا می دارند، شهدایی کم سن و سال که راهی میدان نبرد حق علیه باطل شدند و در طول هشت سال دفاع مقدس، دوشادوش مردان، مردانه جنگیدند.

یکی از این شهدای دانش اموز که در زمان شهادت تنها ۱۶ سال سن داشت، شهید رضا دادبین است. این شهید بزرگوار متولد کرمان است و هم رزمان و اطرافیانش، خاطراتی جالب و متحیر کننده از او بیان می دارند. شهید رضا دادبین، شهیدی بود که به گفته سایرین تابلوی بالای مزارش را خودش انتخاب نمود، پس از شهادت هم به یاری هم رزمانش آمد و در کنار آنها جنگید و حتی یک هفته پس از شهادت هم از محل جراحتش خون تازه آمد …

زندگی نامه شهید رضا دادبین

شهید رضا دادبین فرزند منصور در مرداد سال ۱۳۴۶ در شهرستان کرمان به دنیا آمد. پدرش معلم بود. تا پایان مقطع راهنمایی درس خواند. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. در تاریخ ۱۳۶۱/۲/۱۰ در خرمشهر بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. رضا دادبین، ازهمان هایی بود که جهاد کرد و شهید شد. حالا سال ها از شهادت او می گذرد و خونِ پاکش سندی شده برای مظلومیتِ او و همه ی یارانِ خمینیِ روحِ خدا. آن چه می آید، اشاره ای ست به گوشه هایی از لحظاتِ پاکِ حیاتِ ملکوتیِ او.

تابلوی بالای قبرش با بقیه ی شهداء فرق می کرد

برای بالای قبر یکی از شهداء یک تابلوی آلومینیومی ساخته بودم و گذاشته بودم گوشه ی حیاط. وقتی رضا چشمش به تابلو افتاد، خندید و گفت: این تابلو مال قبرِ من است؛ با تابلوی بالای قبر بقیه ی شهداء هم فرق می‌کند.
گفتم: نه، این مال تو نیست. تو هم دیگه از شهادت و رفتن، حرفی نزن. چند ماه بعد، یاد ِحرفش افتادم. تابلوی بالای قبرش با بقیه ی شهداء فرق می کرد؛ همان تابلویی بود که خودش قبل از شهادتش گفته بود.

روایت راویان از شهید رضا دادبین

آقای عبدالعلی زاده، روایتگر شهدا، در خصوص کم سن و سال‌ترین شهید کرمان گفت: شهید علی ایرانمنش و رضا دادبین، کم سن و سال ترین شهدای کرمان هستند. شهید رضا دادبین هنوز به سن ۱۶ سالگی نرسیده بود که شهد شیرین شهادت را نوشیده است. او متولد سال ۱۳۴۶ و در عملیات بیت المقدس در تاریخ ۱۰/۲/۶۱ شهید شد.

عبدالعلی زاده افزود: پدر این شهید معلم بود، در دیداری از پدر بزرگوار این شهید خواستم تا از شهید رضا دادبین یک نکته بگوید. پدرش گفت که این شهید خیلی باصداقت بود، هیچ وقت ندیدم حتی به شوخی مطلبی به کذب  بگوید، نکته بعدی این که صبح ها که برای خواندن نماز صبح برمی خاستم ، متوجه می شدم آقا رضا بیش از این ها بیدار شده و نماز شب خوانده است.

این رزمنده دفاع مقدس ادامه داد: این شهید در حالیکه هنوز ۱۶هنوز سال نداشته است نماز شب می خوانده است؛ بدون شک رزمندگان ما با خواندن نماز شب به این درجه و مقام رسیدند؛ امام حسن عسکری (ع) می فرمایند که وصال خداوند عزوجل سفری است که جز با مرکب راهوار شب زنده داری به دست نمی آید.

عبدالعلی زاده بیان داشت: پدر این شهید می گفت که از فرزندم بسیار راضی ام، هم درس خوان بود و هم در آن زمان احساس تکلیف کرد و به جبهه رفت.

این روایت گر زندگی شهدا توضیح داد: پدر شهید رضا دادبین همیشه نماینده خانواده شهدا بود و در جمع صحبت می کرد، او در مساجد تنها به ۲۰ دقیقه سخنرانی در خصوص زندگی شهدا اکتفا می کرد و می گفت اگر مردم یک نکته از شهدا بگیرند کافی است.

عبدالعلی زاده در ادامه به وصیت نامه این شهید اشاره کرد و بیان داشت: وصیت نامه این شهید بسیار زیباست، او در این وصیت نامه این گونه بیان داشته است که مادرم صبر، خواهرم حفظ حجاب، برادرم ادامه راه شهدا و شهدای گمنام، مردم پیرو رهبر و ولایت باشید.

خون‌ریزی از جراحت یک هفته بعد از شهادت

این رزمنده دفاع مقدس بیان داشت: پدر شهید رضا دادبین در خاطره ای از پسرش شهیدش روایت می‌کرد بدن مطهر پسرم را بعد از ۷ روز به کرمان آورند؛ پیش خودم زمزمه می‌کردم که خدایا می خواهم به امام زمان (عج) بگویم، خودمان که هیچ، حتی بچه‌هایمان را هم برای اسلام دادیم و منتظر شما بودیم. پدر شهید می‌گفت برای آنکه منتظر امام زمان (عج) بودنمان را نشان دهم، از خداوند مقداری از خون پسرم را درخواست کردم؛ ناگاه دیدم به اذن خداوند از کتف آقا رضا خون جاری شد. این اتفاق بعد از ۷ روز از شهادت فرزندم، بسیار عجیب بود. گویی قلب فرزندم دوباره می‌تپد. من بلافاصله پارچه‌ای را به خون پسرم آغشته کردم؛ و می‌خواهم این پارچه رو به منتقم خون شهداء، حضرت مهدی علیه السّلام هدیه کنم. اکنون بخشی از این پارچه در موزه دفاع مقدس نگه‌داری می شود.

وصیت من این است که مردم متحد باشند

هم سنگران رضا در خاطره ای می گویند: قبل ازعملیات خودش را برای شهادت آماده کرد. مطمئن بود توی این عملیات شهیدمی شود.گزارشگر رادیو رفت جلویش و پرسید که پیامتان برای مردم چیست ؟رضا پیام نداد او گفت که وصیت من این است که مردم متحد باشند.

وی تاکید کرد: درس عبادت، مردانگی، تعصب، فتوت، شجاعت، فداکاری را می توان از این شهدا گرفت، در صحیفه نور جلد ۱۴ حضرت امام می فرمایند: وصایای شهدا را مطالعه کنید که ۵۰ سال عبادت است از این رو باید زندگی شهدا را مطالعه کرد.

فقط می خواهم به پدرو مادرم سربزنید؛ آنها را تنها نگذارید

سه نفربا لباس سپاه آمدند توی خانه. بعد از احوال‌پرسی، فهمیدم از دوستان رضا بوده اند .گفتند: رضا را بعد از شهادتش توی خط دیدیم که دارد پا‌به‌پای سایر بچّه ها می جنگد. پرسیدیم: رضا مگه تو شهید نشدی؟ پس این جا چه کار می‌کنی؟ گفت: آره شهید شدم، ولی آمدم کمک شما. گفتیم: آقا رضا، کاری از دست ما بر می آید تا برات انجام بدهیم ؟ گفت: فقط می خواهم به پدرو مادرم سربزنید؛ آنها را تنها نگذارید.

:: موضوعات مرتبط : خاطرات شهدا
:: برچسب ها : ,
با ما صفحه اول گوگل را تجربه کنید خرید بک لینک ، بک لینک

No comments yet




.:: Powered By : Night Skin ::.
نوشته‌های تازه
آخرین دیدگاه‌ها

تبلیغات رپورتاژ