مشغول کار شده بودم و حواسم به حامد نبود.یهو از روی صندلی افتاد و سرش شکست. سریع بردمش بیمارستان و سرش رو پانسمان کردم.
منتظر بودم یوسف بیاد و با ناراحتی بگه چرا سهل انگاری کردی؟ چرا حواست نبود؟
وقتی اومد مثل همیشه سراغ حامد رو گرفت.گفتم:”خوابیده”.
بعد شروع کردم آروم آروم جریان رو براش توضیح دادن.فقط گوش داد. آروم آروم چشم هاش خیس شد و لبش رو گاز گرفت.
بعد گفت:” تقصیر منه که این قدر تو رو با حامد تنها می زارم، منو ببخش”.
من که اصلا تصور همچین برخوردی رو نداشتم از خجالت خیس عرق شدم.