یکی از شیرین ترین خاطرات کودکی ما مربوط می شود به تب و تاب عید نوروز و دید و بازدیدهای نوروزی، وقتی که لحظه شماری میکردیم بزرگترها زودتر از جایشان بلند شوند که بروند و میزبان هم قرآن را بیاورد تا عیدی ما را بدهد با یک حساب سرانگشتی همه عیدی مانرا با هم جمع می زدیم و هزار و یک نقشه در ذهنمان می کشیدیم…..
اما افسوس که در چشم به هم زدنی این نقشه ها نقش بر آب می شد وقتی بزرگترها عیدی های ما را مطالبه میکردند که برایمان پس انداز کنند، خوشبینانه ترین حالتش این بود که به زودی هر چه بخواهم می خرم اما واقعا آن ها به وعده هایشان پایبند بودند؟