چهل شاخص
40shakhes
چهل شهید شاخص
لوگو اسپانسر

کدام شهید در قبر اذان گفت و سوره کوثر خواند

نویسنده : کاملیا فارسی
چهارشنبه, 1 تیر 1401

شهدا گنجینه هایی گران بها برای هر سرزمین هستند. افرادی که در راه دفاع از سرزمین و ناموسشان، از خانواده و از جان خود می گذرند و برای دفاع از مرزها و جهاد در راه خدا عازم میدان نبرد می شوند، بدون شک جایگاهی والا و ویژه نزد پروردگارشان دارند.

همه ما خانواده و عزیزانی داریم، اگر یک روز فرزندمان را نبینیم، دلتنگ و آشفته می شویم، حال تصور کنید که این مردان و زنان خدایی، خانواده، فرزند، همسر، پدر و مادر خود را به خدا می سپردند و پا به میدانی مر گذاشتند که می دانستند شاید برگشتی نداشته باشد!

بنابراین شندین داستان ها و ماجراهای هیجان انگیز و باور نکردنی از این افراد، چندان دور از انتظار نیست. مثلا اینکه شهیدی در قبر اذان می گوید و سوره کوثر می خواند!!!!!

شاید تنها بتوان به این آیه عظیم الشان اشاره نمود که “شهدا زنده اند و نزد پروردگارشان روزی می خورند.”

با تشریح داستان این شهید بلند مرتبه که در قبر اذان گفت و سوره کوثر را خواند همراه ما باشید.

عارف شهدا شهید حاج عبدالمهدی مغفوری

این شهید بزرگوار مستجاب دعوه هست و سریع حاجت میده.

مزار این شهید نازنین را مقام معظم رهبری طبق گفته ها ۵بار زیارت کردند

حتی گفته میشه حضرت آقا در سفر استانی خود به کرمان نیمه شب ها مزار شهید را زیارت میکردند این قطعه خاک از هزاران کیلومتر و از شهرهای شمالی و غربی ایران زائر داشته و محال ممکن هست کسی دست خالی از سر قبر مبارک شهید عبدالمهدی مغفوری بلند بشه اتفاقی عجیب : پس از شهادت حاج عبدالمهدی مغفوری در عملیات کربلای ۴ پیکر پاکش را برای تشیع به کرمان آورده بودند خانواده شهید و سه فرزند دلبندش برای آخرین دیدار بر گرد وجود آن نازنین حلقه زدند.

مادر خانم حاج‌ عبدالمهدی می‌گفت: وقتی خواستم چهره مطهر و نورانی شهید را برای وداع آخر ببوسم،با کمال تعجب مشاهده کردم که لبان ذکرگوی آن شهید سعید به تلاوت سوره مبارکه کوثر مترنم است.

و من بی‌اختیار این جمله در ذهنم نقش می‌بندد که هان ای شهیدان.با خدا شب‌ها چه گفتید؟ جان علی با حضرت زهرا(ص) چه گفتید؟ پسرعموی شهید مغفوری هم از مراسم دفن این شهید خاطره‌ای شگفت دارد: وقتی می‌خواستیم او را که به برکت زندگی سراسر مجاهده‌اش شهد وصال نوشیده بود به خاک بسپاریم با صحنه عجیبی مواجه شدیم،که به‌ یکباره منقلبمان کرد. وقتی پیکر شهید را در قبر می‌گذاشتیم صدای اذان گفتن او را شنیدیم.

راوی:حجت‌ الاسلام محمدحسین مغفوری،لشکر۴۱ ثارالله

تا اینکه من دچار بیماری سختی شدم و پزشکان از بهبودی من قطع امید کردند یک روز حاج مهدی با یک دسته گل سرخ به عیادتم آمد وقتی نظر پزشکان را به او گفتم اشک در چشمانم حلقه زد پس لیوانی را برداشت آن را تا نیمه آب کرد و چیزی زیر لب خواند و به آب داخل لیوان دمید پارچه سبزی را از جیب پیراهنش درآورد و با آب لیوان خیس کرد و نم آن را بر لبان من کشید و درآخر زمزمه کرد به حق دختر سه ‌ساله‌ی حسین… روز بعد در عالم رویا خودم را در صحنه‌ی کربلا دیدم دختربچه ‌ای سمتم آمد و من قمقمه ‌ام را به او دادم او آن را گرفت و فقط لب‌های خشکش را تر کرد و دوباره به سوی خیمه‌ها رفت اما سواری دختر بچه را با سیلی زد هرچه تقلا کردم به کمکش بروم نتوانستم یکباره از خواب پریدم و از همان لحظه حالم خوب شد و بهبود یافتم.زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست،شادی روح تمامی شهدا صلوات اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم خدایا کمک کن اگر در صف شهدا غایبیم، در صف پیام رسانان راهشان غایب نباشیم..

شهید عبدالمهدی مغفوری سال ۱۳۶۳ فرماندهی سپاه پاسداران شهرستان سیرجان را برعهده گرفت و پس از حضور در کردستان در سال ۱۳۶۴ در عملیات والفجر ۸ به دلیل بمباران های رژیم بعث به شدت مجروح شد. در این مقطع همزمان مسوول واحد بسیج سپاه پاسداران استان کرمان شد. او ۱۱ اردیبهشت سال ۱۳۶۰ با «زهرا سلطان زاده» ازدواج کرد و سه فرزند به نام های «مریم»، «فاطمه» و «مصطفی» از او به یادگار مانده است. این فرمانده سرافراز در عملیات کربلای ۴ در حالی که معاونت ستاد لشکر ۴۱ ثارالله را برعهده داشت بر اثر بمباران منطقه توسط هواپیماهای دشمن به شهادت رسید.

مظهر اسکندری زاده یکی از دوستان شهید درباره او اظهار داشت: «وسط جلسه شورای تامین استان، با شنیدن اذان مغرب به آهستگی از جایش بلند شد و با عذرخواهی کوتاهی در گوشه اطاق استاندار به نماز ایستاد. نمازی به یاد ماندنی و یکپارچه نور و خلوص. وقتی همه وجودت خدایی شود حتی وسوسه شیطان برای جلوگیری از کاری که می دانی جز برای رضای او نیست هم هیچ اثری در تصمیمت ندارد و تو آنقدر محو جمالی و مشتاق دوست که سر از پا نمی شناسی و ابلیس را هم مبهوت خلوصت میکنی چه رسد انسان ها را.

مغفوری را همه بچه های انقلاب و انقلابیون و رزمندگان تاریخ ساز کرمان می شناسند، نه بعنوان فرمانده بسیج استان کرمان بلکه به عنوان فرمانده لشکر عرفا و شب زنده داران عاشقی که همه کارهایشان خدایی شده بود، حرف زدنش، خنده های زیبایش، زندگی شخصی اش و خلاصه همه وجودش.

وقتی پای بیت المال میان بود مغفوری حاضر نشد از موتور بسیج برای رساندن همسر فداکارش جهت وضع حمل استفاده کند، چه رسد به راننده و محافظ و خدم و حشم و هزار تشریفات؛ و زمانی که عملیات می شد خود در صف مقدم بسیجیانی که فرماندهشان بود، چون شیر می غرید و می جنگید و رسم مردانگی، همراهی و دوستی را با همه وجود به جا می آورد.»

سردار سلیمانی ….

سردار سلیمانی در صحبتی اشاره کرده بود که ما هرگز فراموش نمی کنیم قرآن خواندن شهید مغفوری را در تابوت و اذان گفتنش را در قبر هنگام دفن، در همین رابطه یکی از دوستان شهید روایت کرده است: «وقتی پیکر شهید مغفوری را آوردند حال مساعدی نداشتم، داشتم گریه می کردم. در حزن و اندوه بودم که ناگهان صدایی شنیدم که می گفت، شهید قرآن می خواند. یکی از روحانیون هم قسم خورد که صدای قرآن او را شنیده است. گفتم خدایا این شهید چه مقامی پیش شما دارد که این کرامت را به وی عطا کردی که از جنازه اش پس از چند روز که شهید شده صدای تلاوت قرآن می آید.

وضو گرفتم، رفتم بالای سرش و روی او را کنار زدم، رنگش مثل مهتاب نور می داد و بوی عطر عجیبی از پیکرش به مشام می رسید، وقتی گوشم را به صورت و دهانش نزدیک کردم مثل کسی که برق به او وصل کرده باشند در جا خشکم زد، چون من هم از او تلاوت قرآن شنیدم. درست یادم است در همان لحظه ای که گوشم نزدیک دهان او بود شنیدم که سوره کوثر را می خواند. چند نفر دیگر هم شنیده بودند که قرآن می خواند.»

:: موضوعات مرتبط : خاطرات شهدا
:: برچسب ها : ,
با ما صفحه اول گوگل را تجربه کنید خرید بک لینک ، بک لینک

No comments yet




.:: Powered By : Night Skin ::.
نوشته‌های تازه
آخرین دیدگاه‌ها

تبلیغات رپورتاژ