چهل شاخص
40shakhes
چهل شهید شاخص
لوگو اسپانسر
خاطراتی از شهید محمد بروجردی
نویسنده : admin
دوشنبه, 13 مرداد 1393

۱)پدرش جلوی خان درآمده بود . گفته بود من زمین به خان نمی فروشم …
مادرش از درد به خودش می پیچید پدرش دویده بود پی قابله. قابله آش پز خانه ارباب هم بود. مباشر ارباب جلویش را گرفته بود. گفته بود: زنم … داره می میره از درد!
گفته بود به من چه؟
افتاده بودند به جان هم، قابله هم دویده بود سمت خانه. وقتی محمد به دنیا آمد پدرش توی ژاندارمری زندانی بود.
پدرش را حسابی زده بودند همان شد وقتی مرد جمع کردند آمدند تهران، خیابان مولوی یک خانه اجاره کردند از این خانه هایی بود که وسط حیاط حوض آب داشت؛ دورتادورش حجره.

:: موضوعات مرتبط : شهید محمد بروجردی
 
 
 
.:: This Template By : night-skin.com ::.
نوشته‌های تازه
آخرین دیدگاه‌ها

تبلیغات رپورتاژ