چهل شاخص
40shakhes
چهل شهید شاخص
لوگو اسپانسر
خاطراتی از شهید حاج حسین خرازی
نویسنده : admin
دوشنبه, 13 مرداد 1393

۱) مرحله اول عملیات که تمام می شود، آزاد باش می دهند و یک جعبه کمپوت گیلاس؛ خنک ، عین یک تکه یخ . انگار گنج پیدا کرده باشیم توی این گرما. از راه نرسیده، می گوید«می خواین از مهمونتون پذیرایی کنین؟» می گویم « چشمت به این کمپوتا افتاده؟ اینا صاحاب دارن. نداشته باشن هم خودمون بلدیم چی کارشون کنیم .» چند دقیقه می نشیند.تحویلش نمی گیریم،می رود. علی که می آید تو ، عرق از سر و رویش می بارد. یک کمپوت می دهم دستش. می گویم «یه نفر اومده بود ، لاغر مردنی. کمپوت می خواست بهش ندادیم. خیلی پر رو بود. » می گوید «همین که الان از این جا رفت بیرون؟ یه دست هم نداشت؟ » می گویم « آره . همین» می گوید « خاک ! حاج حسین بود .»

:: موضوعات مرتبط : شهید حسین خرازی
 
 
 
.:: This Template By : night-skin.com ::.
نوشته‌های تازه
آخرین دیدگاه‌ها

تبلیغات رپورتاژ